. . . . . . . . . . . . . . . .::
Saturday, January 31, 2004 :::
راست نوشته ای
" يكي نيست پندي دهد اين دل ناكوك
يا دست ناآزموده را
كه دستم به كوك ماهور مي رود
دلم شور مي زند"*
سالهاست که ديگر هابیل هم
برای عشق این دل
.دیگر بيات می زند
*از حمید امجد
" نيامدنش را باور نمی کنم
غیر ممکن است
او نیامده باشد
حتما، حالا
زیر باران مانده است
و نا امید و خسته
در خیابان ها قدم می زند
من به باز بودن درها مشکوکم"
رسول یونان ، کنسرت در جهنم
:: yashar 22:29 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Thursday, January 29, 2004 :::
" هر کس روزنه ای است به سوی خداوند ، اگر اندوهناک شود. اگر به شدت اندوهناک شود. "
از کتاب روی ماه خداوند را ببوس
:: yashar 17:23 [+]
::
دنيا همچون تماشا خانه ای ست، آنکه دريچه اش بزرگتر فرصتش کمتر و آنکه مهلتش بيشتر دريچه اش کوچکتر است
:: yashar 17:23 [+]
::
به جای گرفتن دست اعتماد هم، زندگي مان را در انتظار و ترديد و يا انجام آزمون هايی به آخر می رسانيم که بعد ازهربار اجرای آنها خسته تر، فرسوده تر و نا اميدتر از پيش به خانه باز می گرديم.
:: yashar 15:31 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Monday, January 26, 2004 :::
"من معتقدم که اگر همه باهم در کوی و برزن ، نقاب از چهره ی غمهايمان بر گيريم، گره از کار فرو بسته مان گشوده خواهد شد ، خواهيم ديد که غمی مشترک و يگانه داريم"
اونامونو ، درد جاودانگی
:: yashar 16:15 [+]
::
"ای پسر عمران! هر گاه بنده ای مرا بخواند ، آنچنان به سخن او گوش می سپرم که گويی بنده ای جز او ندارم اما شگفتا بنده ام همه را چنان می خواند که گويی همه خدای اويند جز من"
:: yashar 08:24 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Saturday, January 24, 2004 :::
از خدا خواسته ، می شوم وسيله ای تا گرمای دل عزیزی از غرب برسد به عزیزی در شرق
می نویسد :
"هنوز آنقدر فرنگی نشدم
که بگویم قبضش را نگه دار
تا پولش را بريزم به حسابت
می گویم
دستت درد نکند
و دستت را به دوستی می فشارم"
یک نفر پیدا شد که زندگی را بفهمد
دلم می خواهد برای چشمهایم بطپد
:: yashar 22:37 [+]
::
دکارتی ديگر :
در هر چيز که شک کنم
در اينکه " دوست می دارم" نمی توانم شک کنم
دوست می دارم
پس هستم
:: yashar 10:34 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Friday, January 23, 2004 :::
" منی دیندیر گووه نیم عشقه گونش دن باج آلیم
منی یول وئر اوزونه قوی اوجالیم قوی اوجالیم
سن قارانلیق قویولاردان قوتاران یوسف سن
آچ اوتور نور کلفین دار قویودا قویما قالیم
مرا دریاب تا جوانه بزنم و برای عشق سهمی از آفتاب بگیرم
به خود راهم ده بگذار بالا و بلندتر روم
تو یوسف نجات دهنده از چاه ظلماتی
برایم طناب نور بیانداز نگذار در این چاه تنگ بمانم"
شعر از سحر
:: yashar 16:27 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Thursday, January 22, 2004 :::
می نشينم، شبها و روزها یم را می شمارم
روزهايم کم می آيد
شب هايم زياد
:: yashar 21:19 [+]
::
می گويم زوربای ايراني ست، می خندد."زوربای يونانی" شايد تنها کتاب غير درسی باشد که توانسته است سهميه يک روز درس و دانشگاه را از او بگيرد.
به سن او که بودم، کتاب مصرف روزانه ام بود. اوايل بيشتر کتابهای فنی و اواخر بيشتر داستان، شعر و انديشه زندگی و مرگ.
آن روزگار ديگرگذشته است و اين روزها به جز چند کتاب شعر، تنها يکی دو کتاب کتابستان دستم است که جرعه جرعه همچون شوکرانی می نوشم.
مثل هميشه، پيشنهاد چندين خوشی و فراموشی می دهد، می گويم:"زندگی چهره خود را برای همه يک جور نشان نمی دهد" مشکل نخواستن يا نتوانستن خودم نيست، نشدن و نبودن است. برای خودم، ديگری را نمی توانم درگير کنم. به خصوص با باورها و رسوم اين جامعه که سخت صدمه زننده است. ديگران هم که خود نخواسته اند.
از کوتاهی مردها می گويد که فرصت سوزی زنها راهنوز نديده و نچشیده است.
از گذشتش لذت می برم، می داند که اگر روی مسئله ای پافشاری کند ادامه اش تلخی بی نتيجه است.
به بن بست که می رسد، چشمکی می زند و بی هيچ تلخی با مهارت به راهی جديد می افتد.
می پرسد که خوشبختم يا نه؟ می گويم: دنبال خوشبختی در بیرون از خودم نيستم. چه بسا اتفاقات در ظاهر تلخ که نتيجه شيرين داشته باشد و از طرفی روزگاری خوش که آبستن بدبختی است.
اگر منظورت از خوشبختی رضايت از خويشتن است در حال حاضر رابطه ام با خودم عالی ست و هيچگاه اينگونه به خودم، نزديک نبوده ام.
شبی خوش با پياده روی طولانی در نور و سرمای وليعصر و قهوه ای گرم با همراهی داداشی شيطان و سرخوش به سر می رسد و باز بايد روزها و شب ها را از نو شمرد
:: yashar 16:24 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Tuesday, January 20, 2004 :::
حالا بعد از اين همه سال، بايد فهميده باشم: وقتی کسی درد می کشد، جای دفاع برای کسی نيست و همه مقصريم.
اما اگر درست باشد : کسی هم که خود درد دارد تا حد محدودی صبر و توانايی ملاحظه و کمک به ديگران را می تواند داشته باشد.
:: yashar 12:18 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Sunday, January 18, 2004 :::
می گویند جو ژيان را که بگيرد ادعای بنزی می کند
حالا بالام جان !ما که سیاسی نیستیم، در اين جو سياسی انتخابات بايد حرفی بزنیم يا نه!؟
این مدت الاحق و الانصاف( درست گفتم بالام جان) دو نفر حرف حساب زدند:
يکی آقای خاتمی که گفت سعی اش در این چند ساله این بوده که مردم بفهمند قدرت مقدس نیست و البته الاحق والانصاف ايشان خیلی ساده ، زود و رک گفتند و مردم هم خیلی زود، تند ، سریع فهمیدند! البته شماها جوانید، من یادم هست قدیم ها همین مردم می گفتند" مرگ برشاه" حالا احتمالا این مدت یادشان رفته بوده، ایشان به ياد آوردند. خدا خیرشان بدهد!.( این آقای سید ، که من ارادت خاص دارم، کار قبلی اش این بود که مردم بدانند با قهرمان پروری و قهرمان بازی راه به بازی های المپيک نمی برند که الحمدلله به نتیجه رسید!).
دیگری آقای مرتضی مردی ها که ساده ، مردانه و واضح در اینجا آب پاکی را ریختند روی دست هرچی جماعت روشنفکر نجیب است
( حالا خودمانیم این روشنفکر های نجیب هیچ اصلا جیب ندارد شلوارشان، پس بنده خداها عجب اذیت می شوند، کجا می گذارند دست ها و دسته کلیدهایشان را !)
حرف حسابی هم زده ست این بنده خدا مردیها! .
خلاصه ، آقا و خانوم جان! روشنفکر اقسام دارد
يک نوعش برای نوشتن کتاب به درد می خورد و گفتگوی تمدن ها
نوع دیگر برای فيلم سازی و مدیر فرهنگی و هنری
نوعی برای وزيری ، وکیلی و ریاست جمهوری
و نوع آخر هم برای پرت کردن توی دره
نوع جدید هم هست که ادبيات مهاجرت می نويسد. قبل ها، اسمش ادبيات در تبعيد بود يا چیزی به اسم من اینجا در کافه ام تو آنجا لنگش کن ، بماند که این بچه غریب ها بعضی وقت ها در وطن هم چاپ می شوند، به خدا!
خلا صه کلام اینها را نباید قاطی کرد، بالام جان !
قاطی که بکنی وضعیت همین می شود.
داشت حرف حساب خودم از یاد می رفت، دیگر پیر شده ایم، بالام جان!
آدم عاقل وقتی می تواند انتخاب کند، حتما انتخاب می کند و هیچ نیازی به هول دادن از راست يا چپ یا زبانم لال بی ناموسی نباشد، از بالا یا پایین ندارد.
آدمی هم که رای می دهد یعنی دارد انتخاب می کند. برای رای دادن که کسی رای نمی دهد، بالام جان!
:: yashar 23:04 [+]
::
خواب هایم چپ شده است:
خواب می بینم
من و تو
دست در دست هم
در آغوش همیم
:: yashar 22:17 [+]
::
بيا دنيا را قسمت کنيم، به تساوی :
يک شعر مال تو
يک شعر مال من
يک کتاب مال تو
يک کتاب مال من
یک گل مال تو
يک خار مال من
. . .
يک دوست مال تو
يک درد مال من
جر نزنی
تقسيم کرديم
تمام شد و رفت
:: yashar 12:04 [+]
::
همه از " رسول يونان" :
"قطاری که
از بين من و تو می گذرد
کش آمده است
انگار
تمام واگن های جهان را
به آن بسته اند
چه سرنوشت شومی!
حرف هايي که قرار بود
به هم بزنيم
از ياد برده ايم
و گل ها
در دست هايمان خشکيده اند"
"تو ماه را
بيشتر از همه دوست می داشتی
و حالا
ماه هر شب
تو را به ياد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما اين ماه
با هيچ دستمالی
از پنجره ها پاک نمی شود"
"اين شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نيست
که زيبا و آرام باشد
آسمانش را هر گز آبی نديده ام
من از اينجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم يا نه
کسی که می گريزد
از گم شدن نمی ترسد"
"در اين سياره ی تاريک
نور معنی نجات است
و تو نور بودی
برای تو
دعا خواهم کرد"
:: yashar 08:39 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Wednesday, January 14, 2004 :::
از اين آسمان
يک ابرش، سهم من است
گفته ام برای تو ببارد
تا تمام شوم
:: yashar 23:46 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Tuesday, January 13, 2004 :::
ما ، بنا به خلقيات خود، هر کدام روشی می شناسيم، راهی می دانيم.
وقتی به تکرار به بن بست می رسی
چاره ای جز رفتن و سکوت نمی ماند.
:: yashar 22:57 [+]
::
برای دوستی نوشتم :
" اين نوشته ها کاش از من جدا بود
کاش کسی مرا اندازه خودم دوست داشت
به گلها حسوديم می شود "
نه کنسرت دوست دارم، نه قهوه، نه پيتزا
چشمهايت را دوست دارم
و دست هايت را
:: yashar 08:34 [+]
::
رسول يونان ، کنسرت در جهنم ، نشر مينا ، 1380:
"بارانی که روی اين شهر می بارد
يک شب
روی استانبول نيز خواهد باريد
همينطور روی لندن
پراگ
و يا باکو
هر کجا باشی
يک شب
به ياد نخستين ديدار
دل تو نيز خواهد شکست
مثل دل من
زير بارانی که از ابر خاطره ها می گذرد"
:: yashar 08:17 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Monday, January 12, 2004 :::
برای بودی:
بر شانه هايت می زنم
غمهايت فرو بريزد
حرفی نمی زنی
شانه های تو
دست های من
درد می گيرند
:: yashar 20:12 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Sunday, January 11, 2004 :::
"نويسنده دنيايي دروني متعلق به ذهن خود را دارد كه البته بي ارتباط باتجربه ها و آنچه در اطرافش مي گذرد نيست. او يا هر هنرمندي، در تنهايي مي خواهند به كشف خويشتن نايل شوند؛ چون وجود هر هنرمند[هر انسانی]، سرزمين كشف نشده اي است . . . "
علی محمد افغانی
:: yashar 15:53 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Saturday, January 10, 2004 :::
سالها
برای يافتنت
همه چيز را جمع کردم
ندانستم
برای يافتنت
همه چيز را بايد داد
:: yashar 12:36 [+]
::
شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
که بمژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درويش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شيرين سخنان
تا کی از سيم و زرت کيسه تهی خواهدبود
بنده من شو و برخور ز همه سيم تنان
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا بخلوتگه خورشيد رسی چرخ زنان
بر جهان تکيه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبينان خور و نازک بدنان
دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل
مرد يزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
پير پيمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهيز کن از صحبت پيمان شکنان
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم
که شهيدان که اند اين همه خونين کفنان
گفت حافظ من و تو محرم اين راز نه ايم
از می لعل حکايت کن و شيرين دهنان
* * * *
حافظ جان ! تو هم دلت خوشه يه چيزی ميگی ها!
:: yashar 10:23 [+]
::
می دانی؟ نوشتنمان از خالی بودن است. به این بهانه خودمان را می خواهیم پر کنیم.
آنکه بیشتر دوست می دارد ، خالی تر و آنکه بیشتر می خندد، گریان تر.
خودمان را به هم اعتراف نمی کنیم
می گذریم
نمی گوییم
می گذریم
.....
...
همینطور نقطه می گذاریم
به تو می گویم!
روزی از خودمان و دنیا می گذریم و از زندگی جزنقطه برایمان نمی ماند.
افسوس برما که هیچ شدیم
:: yashar 00:37 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Wednesday, January 07, 2004 :::
بعد از زمستانکی که شد هوای پاييزی امروز طعم ديگری می دهد
:: yashar 10:07 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Tuesday, January 06, 2004 :::
آنقدر ساده ماندم
که بتوانی تمامی نقاشی های دوران دبستانت را بر چهره ام نقاشی کنی
:: yashar 13:59 [+]
::
از دور که نگاه می کنی مادری را می مانند که کودکش را شير می دهد
فکر می کنم که از سوز سرماست که خود را چنين به درون نصفه باجه تلفن چپانده اند. اما نزديک که می شوم، بيشتر هوس در آغوش کشيدن گوشی تلفن است تا فرار از سرما.
در اين هوا و زمان به مخاطبشان فکر می کنم
هيچ نمی فهمم، شوريده گی و اين حس و علاقه اينگونه را ديگر هيچ نمی فهمم
سالها از شبهايی که به فکر و خيال عبث حسی گذرا صبح می کردم، گذشته است
شايد يک مرحله بود که بايد پشت سر گذاشته می شد تا حس و شناختی عميق تر رشد کند و خود را نشان دهد
شايد بايد در راه جستجو ديگری ، خود را می کاويدم
ذهنم گريز می زند به چند سال پيش که تلفن نداشتم
شبهايی که دير می شد و دوستم می ماند، ياد گرفته بودم که کليد را بالای سرش بگذارم و در را قفل نکنم
نصف شب بلند می شد وبی صدا می رفت سر خيابان و می خزيد در باجه تلفن تا نمی دانم چه ساعتی از صبح که می آمد.
نمی دانم از چه می گفت و از چه می شنيد
اما کسی که تا سالها قصد پريدن از اين شاخه به آن شاخه را داشت، به سال نکشيد که در بند شد.
حالا بعد از چند سال سعی می کنم نگاهشان نکنم و حال و روز هيچکدامشان را نبينم و نشنوم و نپرسم
:: yashar 13:55 [+]
::
. . . . . . . . . . . . . . . .::
Friday, January 02, 2004 :::
در جیب هایم
چیزی نیست
در دفترم
چیزی نیست
دست هایم را باز می کنم:
چیزی نیست
دل را هم که بدهکار توام
:: yashar 20:34 [+]
::
کیسه زباله را می گذارم در کیسه بزرگتر، کتی می اندازم روی دوشم و با شلوار راحتی می پرم توی راه پله و سرازیر می شوم
پسر همسایه طبقه پایینی،که مرا به یاد مدرسه و هکلاسی هایم می اندازد، سطل زباله بزرگتر از دست و پایش را کشان کشان به سمت در می برد.
سر و صدای من متعجب اش کرده و ایستاده روبه عقب نگاه می کند تا ببیند چه حادثه شگرفی در حال اتفاق است.
مرا که می بیند کنار می کشد و غریبی می کند. سلام می گویم و با خجالت و لبخند جواب می دهد.
می گویم : " وظیفه مقدس بیرون گذاشتن آشغالها "
با چشمانش می خندد و با سرش تایید می کند صدای امم م را نا واضح می شنوم.
در راه بازگشت پله ها را یکی دو تا می پرم بالا
و همسایه مان همان پایین ایستاده است
در حال حاضر برایش عجیب ترین چیز دنیا رفتار اکنون مردی است که با کت و شلوار و قیافه ای جدی و خسته ، هر روز پله ها را یکی یکی بالا می آید و سلام آهسته ای را همیشه در آستانه لب منتظر می گذارد
:: yashar 20:33 [+]
::
|
نام وبلاگ از کتاب جاناتان مرغ دریایی برگرفته شده است و در زبان ترکی به
معنای پرتاب کننده جان می باشد.
|
از نوشته های دیگران : |
خدایِ نوح وی را به همسر و پسرش آزمود و خدایِ ابراهيم به اسماعيل و خدایِ يعقوب
به يوسف و خدایِ يوسف به زليخا و خدایِ سليمان به بلقيس و ... من نه به خدایِ نوح
و ابراهيم و يعقوب و يوسف و سليمان، که به خدای آدم و حوا سجده ميکنم که در
امتحان و در عذاب، اين دو را از يکديگر جدا نکرد |
از «عرائض»
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - |
هیچ پیچیدگی در این صدا نیست تويي كه مي پيچي در من؛
نفس شمعداني ها را به سر انگشتانم؛
رويايي اقاقيا را به تاب گيسوانم؛
وبند بند وجودت را به پايم
|
از « در آستانه » |
|
از نوشته های قبلی :
|
بی حضور تو
قاب خالی اين پنجره
نقش دلتنگيم را می زند
بهار يا پاييز
تابستان يا زمستان
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
|
همیشه
من تمام می شوم
قبل از
آخرین صفحه کتاب- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
|
بر لبانت نقشی ست
مانده از هزار سال
تا بيايم
جانش دهم
تا
تنم فرو کشی
جانم پرواز دهی
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - |
هر گئجه
الیمده
یازیرام
گله جکسن
هر گونوز
آننیمدا
یازیسان
گلمیه جکسن
* * *
هر شب
بر دستانم
می نویسم
می آیی
هرصبح
بر پیشانیم
می نویسی
نمی آیی
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
|
گلها روییده اند
چشمه ها جوشیده اند
و من
به جستجوی تو
بهترین آواز قناری را
پر داده ام
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
|
كاش !
گياهي بودمي
روییده بر صخره اي
چنگ انداخته در
دل سنگي
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - |
من ابراهيمم
همه بت ها را شكسته ام
جز بت بزرگ
كه گذاشته ام
هر كدامتان خود بشكنيد
|
ابراهيم مختاري هستم
متولد1351 در شهرستان ميانه,
از شهرهاي آذربايجان, ساكن تهران
ليسانس رياضي كاربردي از دانشگاه صنعتي شريف
شغلم مديريت شبكه و پايگاه داده اوراکل
هست.
اولين كتاب هايي كه خواندم ، كتابهاي صمد بهرنگي بود و از كودكي با الدوز و
ياشار دوست بودم. اولين بار كه وارد محيط اینترنت شدم و اسم مستعار خواست، بي
معطلي ياشار را تايپ كردم و از آن زمان شدم ياشار
.
|
دوستانی خوب :
شعرهای شاملو 1 ، فروغ ، سهراب ، جلالی
برادران كارمازوف (داستایوفسکی)
زوربای یونانی / سرگشته راه حق/ مسیح باز مصلوب ( کازانتزاکیس)
پیامبر و دیوانه ( جبران خلیل جبران)
سمفوني مردگان(معروفی)
جان شيفته (رومن رولان)
ناتور دشت (سلینجر)
سوشون( سیمین دانشور)
طاعون / بیگانه ( کامو)
كيمياگر ( کوئیلیو)
جاناتان مرغ دريايي ( ریچارد باخ)
كوري (ساراماگو)
درتنگ / مائده های زمینی ( ژید)
دنياي سوفي ( یوستین گردر )
....
|
::
آرشيو
::
|
|
|