حیرانی

. . . . . . . . . . . . . . . .::  Sunday, December 14, 2003 :::

حرف هايی که پنهان ساخته ام و هميشه از زدنش، حتی به خودم هم فرار کرده ام. در و بلاگ فروغ يافتم :
"مي داني ؟ هزار بار نوشته ام و پاک کرده ام .. براي تو .. براي بقيه ..
حالا براي خودم مي نويسم .. بايد بلند بلند فکر کنم تا کلاف سر در گم مغزم مرتب شود ..
دلم آرام نيست .. نمي دانم کارم درست است يا نيست ؟ نمي دانم آگاه ديدم و يا با احساس ؟ نميدانم در لحظه ديدن ، تو را مي ديدم يا خودم را ؟ تو را مي شناختم ؟ خودم را چطور ؟
نمي دانم بي آنکه مطمئن باشي کسي را مي شناسي درست است به سويش گام برداري ؟
محافظه کار شده ام .. ترس شديدي وجودم را گرفته است ..
عشق را مي شناسم ..
آدم وقتي عاشق بشود نگاهش يک بعدي مي بيند .. براي همين ، اين بار خواستم ابتدا دوست داشته باشم و بعد عاشق بشوم ..
اما حالا شک دارم ..
که آيا درست است عاشق نباشي و قدم برداري ؟
درست است وقتي به همه چيز شک داري ، حتي به وجود خودت در نگاه او ، قدم برداري ؟
من هيچ چيز نمي دانم ..
تو را نمي شناسم ..
تو هم مرا ..
و در اين راه مثل دو آدم نيمه بينا راه مي رويم ..
مي ترسم ..
راهي را شروع کرده ام ..
و نمي دانم چه راهيست ؟
اصلا نمي دانم تو هم در اين راه مي آيي يا به کل راهت سواست ؟
کاش صبر مي کردم بيايي ..
انگار قسمت همين است ..
از دست من خارج بود .. نشد ..
اگر بودي .. انعکاس حرفهايم را در چشمانت مي ديدم ..
اگر بودي .. با تو حرف مي زدم .. دستت را مي گرفتم .. لبانت را مي بوسيدم .. و تمام اينها به من مي گفت که کجاي راه ايستاده ام ..
حالا .. نه مي توانم حرف بزنم .. نه مي دانم دستانت براي گرم کردن روح من به قدر کافي گرما دارد .. و نه مزه عشق را مي فهمم ..
حتي نمي دانم بايد منتظر بمانم يا نمانم ؟
نمي دانم تو مي خواهي منتظر بمانم ؟
نمي دانم خودم چه مي خواهم ؟
تو مي داني چه مي خواهي ؟
مي شد باشي و به جاي اين کلاف سر در گمي که امشب هستم ، به سادگي دوستي کنيم .. و قدم بزنيم .. و لازم نبود در اين قدم زدن لزوما خانه آخر را با هم برويم ..
اما حالا .. همه چيز غريب است ..
من از اين دوستي ، فقط دوستي مي خواهم .. آرامش .. بودن .. بر شانه ات تکيه دادن و نوازش شدن ..
صدايت را مي خواهم ..
مي خواهم بگويم سردم شده ..
مي خواهم آغوشت باشد تا در آن گرم شوم ..
و مي ترسم ..
تو اصلا بر نگردي.. براي هيچ ذره اي از اينهمه خواستن من ..
آن وقت است که تمام گيج خوردنهاي اين روزهايم واقعي مي شوند ..
مي داني ..
مثل آن است که خانه بر آب مي سازم ..
وقتي هيچ نقطه اي از فردا برايت روشن نباشد ..
در ميان اينهمه ابهام ..
خفه مي شوي ..
و من حس مي کنم در اقيانوسي شنا مي کنم که هيچ جزيره اي در آن نيست .. و اگر هست .. نه کسي به من مي گويد .. نه نشانه اي از آن پيداست.."

::  yashar 15:38 [+]  ::

نام وبلاگ از کتاب جاناتان مرغ دریایی برگرفته شده است و در زبان ترکی به معنای پرتاب کننده جان می باشد.
از نوشته های دیگران :
خدایِ نوح وی را به همسر و پسرش آزمود و خدایِ ابراهيم به اسماعيل و خدایِ يعقوب به يوسف و خدایِ يوسف به زليخا و خدایِ سليمان به بلقيس و ... من نه به خدایِ نوح و ابراهيم و يعقوب و يوسف و سليمان، که به خدای آدم و حوا سجده ميکنم که در امتحان و در عذاب، اين دو را از يکديگر جدا نکرد

از «عرائض»

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هیچ پیچیدگی در این صدا نیست

تويي كه مي پيچي در من؛

نفس شمعداني ها را به سر انگشتانم؛

رويايي اقاقيا را به تاب گيسوانم؛

وبند بند وجودت را به پايم

از « در آستانه »

از نوشته های قبلی :
بی حضور تو
قاب خالی اين پنجره
نقش دلتنگيم را می زند
بهار يا پاييز
تابستان يا زمستان
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
همیشه
من تمام می شوم
قبل از
آخرین صفحه کتاب

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بر لبانت نقشی ست
مانده از هزار سال
تا بيايم
جانش دهم
تا
تنم فرو کشی
جانم پرواز دهی

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هر گئجه
الیمده
یازیرام
گله جکسن
هر گونوز
آننیمدا
یازیسان
گلمیه جکسن
* * *
هر شب
بر دستانم
می نویسم
می آیی
هرصبح
بر پیشانیم
می نویسی
نمی آیی
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
گلها روییده اند

چشمه ها جوشیده اند

و من

به جستجوی تو

بهترین آواز قناری را

پر داده ام

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

كاش !

گياهي بودمي

روییده بر صخره اي

چنگ انداخته در

دل سنگي

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

من ابراهيمم
همه بت ها را شكسته ام
جز بت بزرگ
كه گذاشته ام
هر كدامتان خود بشكنيد
 
ابراهيم مختاري  هستم
متولد1351 در شهرستان ميانه, از شهرهاي آذربايجان, ساكن تهران
ليسانس رياضي كاربردي از دانشگاه صنعتي شريف
شغلم مديريت شبكه و پايگاه داده اوراکل هست.
اولين كتاب هايي كه خواندم ، كتابهاي صمد بهرنگي بود و از كودكي با الدوز و ياشار دوست بودم. اولين بار كه وارد محيط اینترنت شدم و اسم مستعار خواست، بي معطلي ياشار را تايپ كردم و از آن زمان شدم ياشار .
دوستانی خوب :

شعرهای شاملو 1 ، فروغ ، سهراب ، جلالی
برادران كارمازوف (داستایوفسکی)
زوربای یونانی / سرگشته راه حق/ مسیح باز مصلوب  ( کازانتزاکیس)
پیامبر و دیوانه ( جبران خلیل جبران)
سمفوني مردگان(معروفی)
جان شيفته (رومن رولان)
ناتور دشت (سلینجر)
سوشون( سیمین دانشور)
طاعون / بیگانه ( کامو)
كيمياگر ( کوئیلیو)
جاناتان مرغ دريايي ( ریچارد باخ)
كوري (ساراماگو)
درتنگ / مائده های زمینی ( ژید)
دنياي سوفي ( یوستین گردر )
 

 ....

 

:: آرشيو ::

 

 

هرگونه استفاده ازمطالب اين وبلاگ بدون اجازه ممنوع است، بجز در وبلاگها