حیرانی

. . . . . . . . . . . . . . . .::  Friday, June 06, 2003 :::

این هم از یک دوست محترم:
"اون شعر لورکا رو جدا خودت اعتقاد داری؟ یعنی محبوب را همانطور که دوست داری می خواهیش ؟ نه اونطوری که هست؟ مطمئنم اونطوری که هست بهتره"
بابا دیگه بی خیال
جواب شعر لورکا را هم یاشار بیچاره باید بدهد؟!
باشد، خیلی طولانی می شود اما یکبار برای همیشه نظرم را کامل می نویسم که جواب همه برداشت های ناقص داده شود.نظرخواهی هم تعطیل می شود. حرفم را پس می گیرم.
کمی دقت کن دوست من! آنگونه که من می خواهم نه آنگونه که من دوست دارم ! قبول دارم کمی تشخیصش دشوار است. اما اگر تو محبوب را همانطور که خودت دوست داری، بخواهی ( به معنی که تو برداشت کرده ای) که خیلی ساده است، اینطوری که سختی و دردسری ندارد.
سختی و مشکلات وقتی ست که محبوب را همانطور بخواهی که هست(دقت کن اینجا هم همان فعل خواستن است اما با معنایی متفاوت). اینجاست که خیلی چیزها سرت می ریزد و خیلی باید سختی بکشی. اولین سختی اش این است که محبوب فقط کسی می تواند باشد که شخصیت شکل گرفته و خاص خودش را دارد. پیدا کردن و شناختن چنین شخصی که دارای ابعاد شخصیتی پیچیده و زیادیست، زمان و انرژی زیادی می برد و همیشه خدا هم سخت است . دومین مشکل این است که باید تمامی آموزش ها و پیش داوری های جامعه را از ذهنت بیرون بریزی والا با چنین شخصی در همان اولین ارتباط به مشکل بر می خوری. چون یادت باشد تو داری متفاوت رفتار می کنی و به دنبال آدم متفاوتی هم هستی این یعنی مشکل ضربدر دو او هم همچنین پس می شود ضربدر چهار. اگر بخواهی از قواعد و عرف معمول جامعه استفاده کنی طبیعی هست به نتیجه نمی رسی. این یعنی اینکه باید بشینی برای خودت نظام ارزشی ، ارتباطی و شناختی نوینی تدوین کنی یعنی همان قانون اساسی! باید کل کاری که جامعه در طول هزاران سال زحمت کشیده! برای عامه حاضر و آماده کرده را تو به تنهایی تهیه و تدوین کنی.
مشکل بعدی حس مالکیت هست که باید حلش کنی. وقتی محبوب را همانطور که هست بخواهی باید آزادش بگذاری. این آزاد گذاشتن در تناقض با حس مالکیت هست که جامعه بهت یاد داده و چه قدر هم خوب بهت یاد داده و در عمیق ترین لایه ها پنهان کرده است. کندنش همچون کندن نقشی سنگی ست از صخره که آدم را فرسوده می کند. یاد درد و عذاب نئو در ماتریکس افتادم وقتی از محیط ماتریکسی می خواست خودش را بکند.
مشکل بعدی اعتماد کردن و ایستادن جلو وسوسه ها و سوظن هاست، تحمل تفاوت هاست ، تحمل مخالفت هاست تحمل حرف دیگران و همین طور ادامه دارد . دیدی که سختی زمانی ست که تو محبوب را همانی می خواهی که هست، در غیر اینصورت که مشکلی نیست.
یکی از آشنایان من که تحصیلات بالایی دارد با یک دختر کم سن و سال ازدواج کرده است. در این نوع ارتباط تو خودت شخصیت و رفتار طرف مقابل را شکل می دهی و در اغلب موارد می شود همانی که تو می خواهی. می توانی از خیلی چیزها هم مطمئن باشی. می بینی اینطوری راحت می شود.اما برای من قابل تصور هم نیست چه برسد به قابل تحمل. انگار که با یک عروسک کوکی ساخته شده توسط خودت داری زندگی می کنی.
در مورد استثناها هم که گفته بودی حرفت قبول اما از کجامعلوم نئو به این استثناها بر بخورد تا بخواهد به یکی از این استثناها برسد کلی انرژی از دست می دهد. تجربه من می گوید کار درستی نیست و خودش هم تایید می کند.
می بیبنی نئو چه دردسری درست کردی؟! بیکاری از محبوب می نویسی؟ نامردعجب کلمه ای هم پیدا کرده است! ترکیش می شود : سئوگلی
من و لورکا روی حرفمان هستیم :
" آه ، چه سخت است خواستنت
آن گونه كه من مي خواهمت! "

::  yashar 01:20 [+]  ::

نام وبلاگ از کتاب جاناتان مرغ دریایی برگرفته شده است و در زبان ترکی به معنای پرتاب کننده جان می باشد.
از نوشته های دیگران :
خدایِ نوح وی را به همسر و پسرش آزمود و خدایِ ابراهيم به اسماعيل و خدایِ يعقوب به يوسف و خدایِ يوسف به زليخا و خدایِ سليمان به بلقيس و ... من نه به خدایِ نوح و ابراهيم و يعقوب و يوسف و سليمان، که به خدای آدم و حوا سجده ميکنم که در امتحان و در عذاب، اين دو را از يکديگر جدا نکرد

از «عرائض»

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هیچ پیچیدگی در این صدا نیست

تويي كه مي پيچي در من؛

نفس شمعداني ها را به سر انگشتانم؛

رويايي اقاقيا را به تاب گيسوانم؛

وبند بند وجودت را به پايم

از « در آستانه »

از نوشته های قبلی :
بی حضور تو
قاب خالی اين پنجره
نقش دلتنگيم را می زند
بهار يا پاييز
تابستان يا زمستان
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
همیشه
من تمام می شوم
قبل از
آخرین صفحه کتاب

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بر لبانت نقشی ست
مانده از هزار سال
تا بيايم
جانش دهم
تا
تنم فرو کشی
جانم پرواز دهی

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هر گئجه
الیمده
یازیرام
گله جکسن
هر گونوز
آننیمدا
یازیسان
گلمیه جکسن
* * *
هر شب
بر دستانم
می نویسم
می آیی
هرصبح
بر پیشانیم
می نویسی
نمی آیی
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
گلها روییده اند

چشمه ها جوشیده اند

و من

به جستجوی تو

بهترین آواز قناری را

پر داده ام

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

كاش !

گياهي بودمي

روییده بر صخره اي

چنگ انداخته در

دل سنگي

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

من ابراهيمم
همه بت ها را شكسته ام
جز بت بزرگ
كه گذاشته ام
هر كدامتان خود بشكنيد
 
ابراهيم مختاري  هستم
متولد1351 در شهرستان ميانه, از شهرهاي آذربايجان, ساكن تهران
ليسانس رياضي كاربردي از دانشگاه صنعتي شريف
شغلم مديريت شبكه و پايگاه داده اوراکل هست.
اولين كتاب هايي كه خواندم ، كتابهاي صمد بهرنگي بود و از كودكي با الدوز و ياشار دوست بودم. اولين بار كه وارد محيط اینترنت شدم و اسم مستعار خواست، بي معطلي ياشار را تايپ كردم و از آن زمان شدم ياشار .
دوستانی خوب :

شعرهای شاملو 1 ، فروغ ، سهراب ، جلالی
برادران كارمازوف (داستایوفسکی)
زوربای یونانی / سرگشته راه حق/ مسیح باز مصلوب  ( کازانتزاکیس)
پیامبر و دیوانه ( جبران خلیل جبران)
سمفوني مردگان(معروفی)
جان شيفته (رومن رولان)
ناتور دشت (سلینجر)
سوشون( سیمین دانشور)
طاعون / بیگانه ( کامو)
كيمياگر ( کوئیلیو)
جاناتان مرغ دريايي ( ریچارد باخ)
كوري (ساراماگو)
درتنگ / مائده های زمینی ( ژید)
دنياي سوفي ( یوستین گردر )
 

 ....

 

:: آرشيو ::

 

 

هرگونه استفاده ازمطالب اين وبلاگ بدون اجازه ممنوع است، بجز در وبلاگها