حیرانی

. . . . . . . . . . . . . . . .::  Thursday, September 26, 2002 :::

باز سري زدم به ليلاي ليلي تا زلال شوم در آيينه اش , اما آيينه ليلا زنگار گرفته است در بخش نظرخواهي.
نا اميد شدم از جماعت نويسنده و روشنفكر! اين روزگار هجرت كرده
يادم آمد كه فروغ سالها پيش گفته بود:
كسي به فكر گل ها نيست
كسي به فكر ماهي ها نيست
كسي نمي خواهد
باوركند كه باغچه دارد مي ميرد
كه قلب باغچه در زير آفتاب ورم كرده است
كه ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي مي شود
و حس باغچه انگار
چيزي مجردست كه در انزواي باغچه پوسيده ست
حياط خانه ما تنهاست
حياط خانه ي ما
در انتظار بارش يك ابر ناشناس
خميازه ميكشد
و حوض خانه ي ما خالي است
ستاره هاي كوچك بي تجربه
از ارتفاع درختان به خاك مي افتد
و از ميان پنجره هاي پريده رنگ خانه ي ماهي ها
شب ها صداي سرفه مي آيد
حياط خانه ي ما تنهاست
پدر ميگويد
از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خود رابردم
و كار خود را كردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
يا شاهنامه ميخواند
يا نواسخ التواريخ
پدر به مادر ميگويد
لعنت به هر چي ماهي و هر چه مرغ
وقتي كه من بميرم ديگر
چه فرق ميكند كه باغچه باشد
يا باغچه نباشد
مادر تمام زندگيش
سجاده ايست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر هميشه در ته هر چيزي
دنبال جاي پاي معصيتي مي گردد
و فكر مي كند كه باغچه را كفر يك گياه
آلوده كرده است
مادر تمام روز دعا مي خواند
مادر گناهكار طبيعي ست
و فوت ميكند به تمام گلها
و فوت ميكند به تمام ماهي ها
و فوت ميكند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششي كه نازل خواهد شد
برادرم به باغچه مي گويد قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها مي خندد
و از جنازه ي ماهي ها
كه زير پوست بيمار آب
به ذره هاي فاسد تبديل ميشوند
شماره بر مي دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفاي باغچه را
در انهدام باغچه مي داند
او مست ميكند
و مشت ميزند به در و ديوار
و سعي ميكند كه بگويد
بسيار دردمند و خسته و مايوس است
او نا اميديش را هم
مثل شناسنامه و تقويم و دستمال و فندك و خودكارش
همراه خود به كوچه و بازار مي برد
و نا اميديش
آن قدر كوچك است كه هر شب
در ازدحام ميكده گم ميشود
و خواهرم كه دوست گلها بود
و حرفهاي ساده ي قلبش را
وقتي كه مادر او را ميزد
به جمع مهربان و ساكت آنها مي برد
و گاه گاه خانواده ي ماهي ها را
به آفتاب شيريني مهمان ميكرد ...ـ
او خانه اش در آن سوي شهر است
او در ميان خانه مصنوعيش
با ماهيان قرمز مصنوعيش
و در پناه عشق همسر مصنوعيش
و زير شاخه هاي درختان سيب مصنوعي
آوازهاي مصنوعي ميخواند
و بچه هاي طبيعي مي سازد
او
هر وقت كه به ديدن ما مي آيد
و گوشه هاي دامنش از فقر باغچه آلوده مي شود
حمام ادكلن مي گيرد
او
هر وقت كه به ديدن ما مي آيد
آبستن است
حياط خانه ما تنهاست
حياط خانه ما تنهاست
...
حياط خانه ما گيج است
من از زماني
كه قلب خود را گم كرده است مي ترسم
من از تصور بيهودگي اين همه دست
و از تجسم بيگانگي اين همه صورت مي ترسم
من مثل دانش آموزي
كه درس هندسه اش را
ديوانه وار دوست ميدارد تنها هستم
و فكر ميكنم كه باغچه را ميشود به بيمارستان برد
من فكر ميكنم ...ـ
من فكر ميكنم ...ـ
من فكر ميكنم ...ـ
و قلب باغچه در زير آفتاب ورم كرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي ميشود
******************
,و هنوز بعد از سالها
كسي به فكر گل ها نيست
كسي به فكر ماهي ها نيست
...
******************
تف مي اندازم
بر مجسمه هايي كه برافراشته ايد
وسنگ قبرهايي كه كنده ايد
* * *
نهال هاي نورس !
من شما را مي بويم
شما را مي جويم
عليرضا را
نيوشا را
من انسان را از شما بو كشيده ام

::  yashar 12:35 [+]  ::

نام وبلاگ از کتاب جاناتان مرغ دریایی برگرفته شده است و در زبان ترکی به معنای پرتاب کننده جان می باشد.
از نوشته های دیگران :
خدایِ نوح وی را به همسر و پسرش آزمود و خدایِ ابراهيم به اسماعيل و خدایِ يعقوب به يوسف و خدایِ يوسف به زليخا و خدایِ سليمان به بلقيس و ... من نه به خدایِ نوح و ابراهيم و يعقوب و يوسف و سليمان، که به خدای آدم و حوا سجده ميکنم که در امتحان و در عذاب، اين دو را از يکديگر جدا نکرد

از «عرائض»

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هیچ پیچیدگی در این صدا نیست

تويي كه مي پيچي در من؛

نفس شمعداني ها را به سر انگشتانم؛

رويايي اقاقيا را به تاب گيسوانم؛

وبند بند وجودت را به پايم

از « در آستانه »

از نوشته های قبلی :
بی حضور تو
قاب خالی اين پنجره
نقش دلتنگيم را می زند
بهار يا پاييز
تابستان يا زمستان
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
همیشه
من تمام می شوم
قبل از
آخرین صفحه کتاب

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بر لبانت نقشی ست
مانده از هزار سال
تا بيايم
جانش دهم
تا
تنم فرو کشی
جانم پرواز دهی

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هر گئجه
الیمده
یازیرام
گله جکسن
هر گونوز
آننیمدا
یازیسان
گلمیه جکسن
* * *
هر شب
بر دستانم
می نویسم
می آیی
هرصبح
بر پیشانیم
می نویسی
نمی آیی
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
گلها روییده اند

چشمه ها جوشیده اند

و من

به جستجوی تو

بهترین آواز قناری را

پر داده ام

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

كاش !

گياهي بودمي

روییده بر صخره اي

چنگ انداخته در

دل سنگي

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

من ابراهيمم
همه بت ها را شكسته ام
جز بت بزرگ
كه گذاشته ام
هر كدامتان خود بشكنيد
 
ابراهيم مختاري  هستم
متولد1351 در شهرستان ميانه, از شهرهاي آذربايجان, ساكن تهران
ليسانس رياضي كاربردي از دانشگاه صنعتي شريف
شغلم مديريت شبكه و پايگاه داده اوراکل هست.
اولين كتاب هايي كه خواندم ، كتابهاي صمد بهرنگي بود و از كودكي با الدوز و ياشار دوست بودم. اولين بار كه وارد محيط اینترنت شدم و اسم مستعار خواست، بي معطلي ياشار را تايپ كردم و از آن زمان شدم ياشار .
دوستانی خوب :

شعرهای شاملو 1 ، فروغ ، سهراب ، جلالی
برادران كارمازوف (داستایوفسکی)
زوربای یونانی / سرگشته راه حق/ مسیح باز مصلوب  ( کازانتزاکیس)
پیامبر و دیوانه ( جبران خلیل جبران)
سمفوني مردگان(معروفی)
جان شيفته (رومن رولان)
ناتور دشت (سلینجر)
سوشون( سیمین دانشور)
طاعون / بیگانه ( کامو)
كيمياگر ( کوئیلیو)
جاناتان مرغ دريايي ( ریچارد باخ)
كوري (ساراماگو)
درتنگ / مائده های زمینی ( ژید)
دنياي سوفي ( یوستین گردر )
 

 ....

 

:: آرشيو ::

 

 

هرگونه استفاده ازمطالب اين وبلاگ بدون اجازه ممنوع است، بجز در وبلاگها