حیرانی

. . . . . . . . . . . . . . . .::  Friday, May 10, 2002 :::

بچه كه بودم آرزوي داشتن دو تا چيزو داشتم: يكيش دوچرخه بود دوميش دوربين عكاسي.
دوچرخه رو دائيم سال پنجم ابتدايي برام خريد اما آرزوي داشتن دوربين عكاسي تو دلم موند تا اينكه وارد دانشگاه شدم.
با برنامه ي صرفه جويي كه ترتيب دادم و با جمع كردن كمك هزينه هاي دانشگاه يه دوربين زنيت خريدم كه بعدها به پراكتيكا عوضش كردم .
از شانس من تو همون سال، اداره فوق برنامه دانشگاه، كلاسهاي عكاسي گذاشت كه استادش آقاي شفاعتي بود. بچه باحالي بود و باعث شد من دوران آخر دانشگاه رو با خاطرات خوش تموم كنم.
كلاسهاي عكاسي كه تموم شد، آقاي شفاعتي 6 نفر از بچه ها ( 3 تا دختر ، 3 تا پسر ) رو انتخاب كرد براي گروه عكس شريف كه من نفر دوم بودم. نفر اول مهداد اقبالي از بچه هاي برق بود و سابقه فعاليت بيشتري داشت.
البته بعد ها يك دختر ديگه هم اضافه شد تا ثابت بشه كه اين حق پسرهاست كه هميشه به نفع دخترها ضايع مي شه ، نه برعكس.
گروه بودجه خاصي نداشت و به همت بچه ها و با امكانات كمي كه دانشگاه در اختيارمون مي گذاشت دنبال تجربه كردن بوديم و در اغلب اوقات با همديگر كار مي كرديم حتي در لابراتوار.
هيچ حرف و حديثي هم پشت سر ما نبود و بدون هيچ مشكلي دختر و پسر با همديگر كار مي كرديم.
در همون سال گروه ديگري هم براي تئاتر تشكيل شد كه يكي از بچه هاي خوابگاه مسئولش بود.
آنقدراين بچه هاي تئاتر سه كاري كردند ديگه كل دانشگاه ماجرا رو فهميد و گروه دخترها رو از پسرها جدا كردند.
واقعا هم مقصر بودند. چون اگه به گير دادن بود، محيط تاريك و كوچك لابراتوار عكاسي بيشتر از سن بزرگ و روشن آمفي تئاتر جاي گير دادن داشت.
مسئول گروه ما هم به خاطر اينكه ما هم به آتيش اونا نسوزيم پيشنهاد داد ، حداقل در لابراتوار دخترها و پسرها جدا كار كنند. ما هم برنامه اي در ظاهر نوشتيم و به اداره فوق برنامه داديم. اما كي گوشش به اين چيزها بود هر موقع فرصت داشتيم كار مي كرديم چه دختر چه پسر.
مشكل گروه تئاتر اين بود كه روابط و فعاليتهاشونو با عرفهاي جامعه تنظيم نكردند وبعلاوه ارتباطاتشونو در گروه فراتر ازهدف گروه بردند در حاليكه در گروه ما زمان فعاليت در داخل گروه ارتباطات فقط در سطح گروه عكس بود.
حتي بعد از يكسال كه دو تا از بچه ها باهمديگر ازدواج كردند من باورم نمي شد. كلك ها ! اصلا خودشونو لو نداده بودند و خارج از گروه و دانشگاه باهم ارتباط نزديك داشتند.
حالا مشكل كافي شاپهاي تهران هم شبيه مشكل گروه تئاترهست.
متاسفانه ما ايراني ها حد و حدود رو رعايت نمي كنيم و هر كاري رو هر جا دلمون خواست انجام مي ديم.
وقتي كافي شاپي در محيط فرهنگي ايجاد مي شه بايد از اون براي ارتباطات و كارهاي فرهنگي استفاده كرد نه چيزهاي ديگه. براي چيزهاي ديگه تا دلتون بخواد كافي شاپهاي ديگه اي هست.
متا سفانه بعضي ها با كارهايي كه مي كنن باعث تحديد آزادي بقيه نيزمي شن وحق اونارو پايمال مي كنن. از اون مهمتر ، دست و بال كسايي كه دنبال كارهاي فرهنگي وگسترش آزادي هاي مشروع هستند رو مي بندند. خيلي صبر و حوصله مي خواد كار فرهنگي بكني براي كساني كه خودشون درك نمي كنند و در يك لحظه سر هيچ همه چيزرو خراب مي كنن.
كي اينا مي فهمن؟ شايد به قول بچه ها ، وقتي امام زمان بياد!

::  yashar 18:27 [+]  ::

نام وبلاگ از کتاب جاناتان مرغ دریایی برگرفته شده است و در زبان ترکی به معنای پرتاب کننده جان می باشد.
از نوشته های دیگران :
خدایِ نوح وی را به همسر و پسرش آزمود و خدایِ ابراهيم به اسماعيل و خدایِ يعقوب به يوسف و خدایِ يوسف به زليخا و خدایِ سليمان به بلقيس و ... من نه به خدایِ نوح و ابراهيم و يعقوب و يوسف و سليمان، که به خدای آدم و حوا سجده ميکنم که در امتحان و در عذاب، اين دو را از يکديگر جدا نکرد

از «عرائض»

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هیچ پیچیدگی در این صدا نیست

تويي كه مي پيچي در من؛

نفس شمعداني ها را به سر انگشتانم؛

رويايي اقاقيا را به تاب گيسوانم؛

وبند بند وجودت را به پايم

از « در آستانه »

از نوشته های قبلی :
بی حضور تو
قاب خالی اين پنجره
نقش دلتنگيم را می زند
بهار يا پاييز
تابستان يا زمستان
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
همیشه
من تمام می شوم
قبل از
آخرین صفحه کتاب

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بر لبانت نقشی ست
مانده از هزار سال
تا بيايم
جانش دهم
تا
تنم فرو کشی
جانم پرواز دهی

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هر گئجه
الیمده
یازیرام
گله جکسن
هر گونوز
آننیمدا
یازیسان
گلمیه جکسن
* * *
هر شب
بر دستانم
می نویسم
می آیی
هرصبح
بر پیشانیم
می نویسی
نمی آیی
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
گلها روییده اند

چشمه ها جوشیده اند

و من

به جستجوی تو

بهترین آواز قناری را

پر داده ام

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

كاش !

گياهي بودمي

روییده بر صخره اي

چنگ انداخته در

دل سنگي

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

من ابراهيمم
همه بت ها را شكسته ام
جز بت بزرگ
كه گذاشته ام
هر كدامتان خود بشكنيد
 
ابراهيم مختاري  هستم
متولد1351 در شهرستان ميانه, از شهرهاي آذربايجان, ساكن تهران
ليسانس رياضي كاربردي از دانشگاه صنعتي شريف
شغلم مديريت شبكه و پايگاه داده اوراکل هست.
اولين كتاب هايي كه خواندم ، كتابهاي صمد بهرنگي بود و از كودكي با الدوز و ياشار دوست بودم. اولين بار كه وارد محيط اینترنت شدم و اسم مستعار خواست، بي معطلي ياشار را تايپ كردم و از آن زمان شدم ياشار .
دوستانی خوب :

شعرهای شاملو 1 ، فروغ ، سهراب ، جلالی
برادران كارمازوف (داستایوفسکی)
زوربای یونانی / سرگشته راه حق/ مسیح باز مصلوب  ( کازانتزاکیس)
پیامبر و دیوانه ( جبران خلیل جبران)
سمفوني مردگان(معروفی)
جان شيفته (رومن رولان)
ناتور دشت (سلینجر)
سوشون( سیمین دانشور)
طاعون / بیگانه ( کامو)
كيمياگر ( کوئیلیو)
جاناتان مرغ دريايي ( ریچارد باخ)
كوري (ساراماگو)
درتنگ / مائده های زمینی ( ژید)
دنياي سوفي ( یوستین گردر )
 

 ....

 

:: آرشيو ::

 

 

هرگونه استفاده ازمطالب اين وبلاگ بدون اجازه ممنوع است، بجز در وبلاگها