حیرانی

. . . . . . . . . . . . . . . .::  Sunday, January 06, 2002 :::

يكي از شانسهاي زندگي من اينه كه تو خونواده پر جمعيت به دنيا اومدم.
دليل پر جمعيت بودن خونواده ما هم بر مي گرده به مادر بزرگم. قبلا گفتم كه پدرم تو كودكي پدرشو از دست ميده و چون تنها پسر مادربزرگم بوده و مادر بزرگم هم آرزو داشته خونواده بزرگي داشته باشن, در نتيجه به اصرار اون خونواده ما ميشه به اين بزرگي.
جالبه بدونين تو خونواده ما دمكراسي كاملا برقراره البته در مورد خواهرام يه مقدار عرفها و سنتهاي جامعه محدودشون كرده اما ما پسرها كاملا آزاد بزرگ شديم .يعني به اختيارخودمون بوده درس بخونيم يا نخويم , چه رشته اي رو بخونيم , چه شغلي رو انتخاب كنيم , كجا زندگي كنيم , ازدواج بكنيم/ نكنيم , با كي ازدواج بكنيم , تو خونواده با چه كسايي رابطه داشته باشيم , به مهموني بريم/ نريم و ....
البته پدر و مادرم نگرانمون بودن و هميشه نظر خودشونو گفتن اما از پرويي ما بوده يا از دمكرات بودن اونا ما كاري رو كه به نظر خودمون درست بوده انجام داديم. البته بعضي وقتا دلخور شدن, اما زياد به روي خودشون نياوردن. بعضي وقتا هم اين آزادي ها باعث دردسر هم شده . يكي همين برادر كوچكترم دبيرستان كه مي خواست بره هر چي گفتم رياضي بخون فسقلي قبول نكرد رفت تجربي خوند وقت كنكور دادن كه رسيد گفت از رشته هاي رياضي و فني بيشتر خوشم مياد و خودشو كشت تا تونست دردانشگاه قبول شه.
يعني اگه آزادي داريم مسئوليت هم داريم.
حالا اينكار پدر و مادرم باعث شده كه خانواده ما متنوع باشه مثلا در مورد عمل به دين يك برادر دارم كه نمازشو هميشه سر وقت مي خونه , نماز شب مي خونه , ريش مي ذاره و تسبيح داره. برادر ديگم اصلا نماز نمي خونه و اعتقادي به اعمال ظاهري دين نداره , شلوار جين مي پوشه و صورتشو هر روز با تيغ اصلاح مي كنه و عجيب اينه كه همين برادرم تو دوران راهنمايي نفر اول قاريان قران در منطقه بوده!
خواهرم هم ماه رمضون ميشه ياد نماز و قرآن ميفته و تموم كه شد تا سال ديگه با هاشون خداحافظي مي كنه
منم اين وسطا هستم . يعني هم نماز مي خونم هم ريشمو مي زنم البته ته ريش تنبلي رو اكثرا دارم.
پدر و مادرم هم يه چيزايي هستند شبيه به من يا درست تر بگم من به اونا.
حالا با اين اوضاع و اوصاف فرض كنين ما بخواهيم در مورد يك موضوع بحث كنيم . مي تونين در نظر بيارين كه چي ميشه ! كلي سر وصدا راه ميافته و خب طبيعي هم هستش . اينم بگم هيچوقت پدر و مادرم و يا بزرگترها مثل اين استكبار جهاني از حق وتو استفاده نمي كنن .
ما با اينكه اختلاف عقيده و سليقه داريم اما از جون و دل همديگه رو دوست داريم چرا كه عقايد و تفكراتمون جدا از برادرو خواهر بودنمون هست .
البته در يك چيز هم خيلي مشتركيم و اون هم اينه كه همگي كتابخون هستيم و در بين كتابا بيشتر رمان مي خونيم . يادمه دبيرستان كه بودم سر خوندن رمان باهم دعوا مي كرديم . مشكل ما بيشتر اين بود كه يكي تموم نكرده دومي شروع مي كرد و خب بعضي وقتا هر دو نقردلشون مي خواست كه بخونن و دردسر شروع مي شد.
البته تهران كه اومدم ديگه از اين بابت خيالم راحت شد حالا خودم اول يك رمان رو مي خونم بعد مي برم شهرستان و ميدم به بقيه اما اين نامردها مليات خوندن كتابهاي منو نميدن.
جالب تر اينه كه تا جايي كه يادم مياد پدرم بهم نگفته نماز بخون يا چرا نماز نخوندي! فقط سفارش مي كنه كه تو دنيا سعي كنين آزارتون به كسي نرسه و تا جايي كه مي تونين به بقيه كمك كنين و انسان باشين. دانشگاه هم بودم يكبار هم بهم نگفت درس بخون هميشه سفارش مي كرد كه مواظب اخلاق و رفتار خودت باش و انسانيت رو فراموش نكن.
حالا تاثير حرف اونا بوده يا تفكرات خودم اعتقاد دارم كه ما در درجه اول انسانيم جدا از عقايد , تقكرات , دين , مليت , شغل و ... كه داريم و به نظر من اين از همه مهمتره و اگه تو رابطه با بقيه بتونم رعايتش كنم فكر كنم خيلي هنر كردم . تو اين وبلاگها هم سعي ام اينه كه اينطوري باشم .حالا به بعضيا گير ميدم يا از بعضي كارها بد مي گم يه وقت از دست من ناراحت نشين؟! و فكر نكنين دوستتون ندارم .
انتظار هم دارم هركي ديد من كج ميرم راستم كنه البته اگه تونست(; -
خلاصه من مخلص همگي تون هستم

::  yashar 15:28 [+]  ::

نام وبلاگ از کتاب جاناتان مرغ دریایی برگرفته شده است و در زبان ترکی به معنای پرتاب کننده جان می باشد.
از نوشته های دیگران :
خدایِ نوح وی را به همسر و پسرش آزمود و خدایِ ابراهيم به اسماعيل و خدایِ يعقوب به يوسف و خدایِ يوسف به زليخا و خدایِ سليمان به بلقيس و ... من نه به خدایِ نوح و ابراهيم و يعقوب و يوسف و سليمان، که به خدای آدم و حوا سجده ميکنم که در امتحان و در عذاب، اين دو را از يکديگر جدا نکرد

از «عرائض»

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هیچ پیچیدگی در این صدا نیست

تويي كه مي پيچي در من؛

نفس شمعداني ها را به سر انگشتانم؛

رويايي اقاقيا را به تاب گيسوانم؛

وبند بند وجودت را به پايم

از « در آستانه »

از نوشته های قبلی :
بی حضور تو
قاب خالی اين پنجره
نقش دلتنگيم را می زند
بهار يا پاييز
تابستان يا زمستان
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
همیشه
من تمام می شوم
قبل از
آخرین صفحه کتاب

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بر لبانت نقشی ست
مانده از هزار سال
تا بيايم
جانش دهم
تا
تنم فرو کشی
جانم پرواز دهی

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هر گئجه
الیمده
یازیرام
گله جکسن
هر گونوز
آننیمدا
یازیسان
گلمیه جکسن
* * *
هر شب
بر دستانم
می نویسم
می آیی
هرصبح
بر پیشانیم
می نویسی
نمی آیی
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
گلها روییده اند

چشمه ها جوشیده اند

و من

به جستجوی تو

بهترین آواز قناری را

پر داده ام

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

كاش !

گياهي بودمي

روییده بر صخره اي

چنگ انداخته در

دل سنگي

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

من ابراهيمم
همه بت ها را شكسته ام
جز بت بزرگ
كه گذاشته ام
هر كدامتان خود بشكنيد
 
ابراهيم مختاري  هستم
متولد1351 در شهرستان ميانه, از شهرهاي آذربايجان, ساكن تهران
ليسانس رياضي كاربردي از دانشگاه صنعتي شريف
شغلم مديريت شبكه و پايگاه داده اوراکل هست.
اولين كتاب هايي كه خواندم ، كتابهاي صمد بهرنگي بود و از كودكي با الدوز و ياشار دوست بودم. اولين بار كه وارد محيط اینترنت شدم و اسم مستعار خواست، بي معطلي ياشار را تايپ كردم و از آن زمان شدم ياشار .
دوستانی خوب :

شعرهای شاملو 1 ، فروغ ، سهراب ، جلالی
برادران كارمازوف (داستایوفسکی)
زوربای یونانی / سرگشته راه حق/ مسیح باز مصلوب  ( کازانتزاکیس)
پیامبر و دیوانه ( جبران خلیل جبران)
سمفوني مردگان(معروفی)
جان شيفته (رومن رولان)
ناتور دشت (سلینجر)
سوشون( سیمین دانشور)
طاعون / بیگانه ( کامو)
كيمياگر ( کوئیلیو)
جاناتان مرغ دريايي ( ریچارد باخ)
كوري (ساراماگو)
درتنگ / مائده های زمینی ( ژید)
دنياي سوفي ( یوستین گردر )
 

 ....

 

:: آرشيو ::

 

 

هرگونه استفاده ازمطالب اين وبلاگ بدون اجازه ممنوع است، بجز در وبلاگها