حیرانی

. . . . . . . . . . . . . . . .::  Friday, January 04, 2002 :::

تو كتاب دوره راهنمايي ما يك جك بود كه يك دختر خانواده ثروتمند در مورد خانواده فقيرانشا نوشته بود :
يك خانواده بودند كه خيلي فقير بودند , آشپزشان فقير بود , مستخدمشان فقير بود , راننده شان فقير بود , باغبانشان فقير بود و ....
اين ماجراهايي كه در بعضي از وبلاگها (1 و 2 و 3 ) نوشته اند ديدم بي ارتباط با اين جك نيست
خيلي ها هم اشكشون در اومده
من كه ديگه اشكي برام نمونده
من گريه هايم رو براي برادران و خواهرانم ريخته ا م
همانها كه خون خود را ريختند تا ما از بنداستبداد و استعما رآزاد شويم
من اشكهامو زماني ريختم كه همبازي هاي كودكيم را به دوش خود گرفتم و به خاك سپردم
آنها كه 15 و 16 سال بيشتر نداشتند
كشته شدند تا آبجي هاي من در بغل عراقيها نخوابند
آنها كه يا پر كشيده اند يا همچون مولايشان سر در چاه دارند
من اشكهايم را براي مهندس رضايي ريخته ام
همان كس كه من در چندين سالي كه در دانشگاه بودم نفهميدم بسيجيست , نفهميدم جانباز شيميايي ست
همانكس كه در دانشكده برق شريف فوق ليسانس مي خواند اما آنقدروضع درسيش خوب بود كه با بودن دانشجويان المپيادي و برجسته رياضي در دانشكده رياضي تدريس مي كرد
همان مهندس رضايي كه اردو مي گذاشت و بچه ها ي دانشجو رو براي دلجويي از معلولين و سالمندان به آسايشگاه كهريزك مي برد.
همانكس كه دركلاسش درس زندگي و شعر و رياضي را باهم ميداد.
همانكس كه دانشجويانش از پاس كردن درسش خوشحال نمي شدند.
همانكس كه لبخند خداييش هميشه بر لبانش بود حتي زماني كه بيماريش عود كرده بود و براي مداوا به خارج مي رفت.
من ديگر گريه اي برايم نمانده است
چرا كه براي لبخندش گريه كرده ام
براي همسرش كه چند صباحي بيشتر با او نبود
نمي دانم آبجي هايم من او را مي فهمند؟! عشق او را كه تمامي هوسها را زير پا گذاشت
من گريه هايم را براي سيدي كرده ام كه خار در چشم وبغض در گلوست و هر روز به ما مي گويد كه قهرمان نيست و ما با ز در جستجوي رستميم !؟
من گريه هايم را براي دوستي كرده ام كه همين حراج كنندگان عفاف گمراهش كرده اند و ديگر خود را لايق عشق هيچ دختري نمي داند تا ازدواج كند .
من گريه هايم را با مادري كرده ام كه پسرش روسپي گري را تقديس مي كرد!
من گريه هايم را براي دختري كرده ام كه به زور مورد تجاوز قرار گرفت و خود را كشت و ما آنقدراحمق و ناتوان بوديم كه نتوانستيم به او بگوييم كه پاك است .
من گريه هايم را براي يك ميليون گنجشكي كرده ام كه به خاطر وسوسه هاي نرهاي نا پاك هر سال از پرواز مي مانند و در مرداب گرفتار مي شوند.
من گريه هايم را براي گنجشككي كرده ام كه خودش را از 300 متري رها كرد اما هنوز پرواز بلد نبود
من گريه هايم را براي مسعود كرده ام كه نماند تا پنجشير را آباد كند
من گريه هايم را براي كبوتراني كرده ام كه در خليج فارس غرق شدند .
وآنها كه در برجهاي سوختند
من گريه هايم را براي پدران و مادران و خواهران وبرادرانم در سراسر دنيا كرده ام كه چشمانشان هر روز در انتظار مصيبت جديد يست
من گريه هايم را با بهزاد در تخته سياه كرده ام
من پيرزني را ديده ام كه جلو دانشگاه تهران كتابهاي دكتر را مي فروخت
و چقدر خوب كتابهاي دكتر را مي شناخت
مادربزرگي مرا بزرگ كرده است كه وقتي تنها پسرش كودك بود شوهرش را از دست داد و با نان پختن فرزندش را بزرگ كرد.
من در آغوش او بزرگ شده ام و آغوش مادري كه زن بودن را برايم تعريف كرده است.
آيا آغوش آبجي هاي من هم براي نسل آينده پاك خواهد ماند!؟






::  yashar 18:33 [+]  ::

نام وبلاگ از کتاب جاناتان مرغ دریایی برگرفته شده است و در زبان ترکی به معنای پرتاب کننده جان می باشد.
از نوشته های دیگران :
خدایِ نوح وی را به همسر و پسرش آزمود و خدایِ ابراهيم به اسماعيل و خدایِ يعقوب به يوسف و خدایِ يوسف به زليخا و خدایِ سليمان به بلقيس و ... من نه به خدایِ نوح و ابراهيم و يعقوب و يوسف و سليمان، که به خدای آدم و حوا سجده ميکنم که در امتحان و در عذاب، اين دو را از يکديگر جدا نکرد

از «عرائض»

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هیچ پیچیدگی در این صدا نیست

تويي كه مي پيچي در من؛

نفس شمعداني ها را به سر انگشتانم؛

رويايي اقاقيا را به تاب گيسوانم؛

وبند بند وجودت را به پايم

از « در آستانه »

از نوشته های قبلی :
بی حضور تو
قاب خالی اين پنجره
نقش دلتنگيم را می زند
بهار يا پاييز
تابستان يا زمستان
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
همیشه
من تمام می شوم
قبل از
آخرین صفحه کتاب

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بر لبانت نقشی ست
مانده از هزار سال
تا بيايم
جانش دهم
تا
تنم فرو کشی
جانم پرواز دهی

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هر گئجه
الیمده
یازیرام
گله جکسن
هر گونوز
آننیمدا
یازیسان
گلمیه جکسن
* * *
هر شب
بر دستانم
می نویسم
می آیی
هرصبح
بر پیشانیم
می نویسی
نمی آیی
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
گلها روییده اند

چشمه ها جوشیده اند

و من

به جستجوی تو

بهترین آواز قناری را

پر داده ام

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

كاش !

گياهي بودمي

روییده بر صخره اي

چنگ انداخته در

دل سنگي

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

من ابراهيمم
همه بت ها را شكسته ام
جز بت بزرگ
كه گذاشته ام
هر كدامتان خود بشكنيد
 
ابراهيم مختاري  هستم
متولد1351 در شهرستان ميانه, از شهرهاي آذربايجان, ساكن تهران
ليسانس رياضي كاربردي از دانشگاه صنعتي شريف
شغلم مديريت شبكه و پايگاه داده اوراکل هست.
اولين كتاب هايي كه خواندم ، كتابهاي صمد بهرنگي بود و از كودكي با الدوز و ياشار دوست بودم. اولين بار كه وارد محيط اینترنت شدم و اسم مستعار خواست، بي معطلي ياشار را تايپ كردم و از آن زمان شدم ياشار .
دوستانی خوب :

شعرهای شاملو 1 ، فروغ ، سهراب ، جلالی
برادران كارمازوف (داستایوفسکی)
زوربای یونانی / سرگشته راه حق/ مسیح باز مصلوب  ( کازانتزاکیس)
پیامبر و دیوانه ( جبران خلیل جبران)
سمفوني مردگان(معروفی)
جان شيفته (رومن رولان)
ناتور دشت (سلینجر)
سوشون( سیمین دانشور)
طاعون / بیگانه ( کامو)
كيمياگر ( کوئیلیو)
جاناتان مرغ دريايي ( ریچارد باخ)
كوري (ساراماگو)
درتنگ / مائده های زمینی ( ژید)
دنياي سوفي ( یوستین گردر )
 

 ....

 

:: آرشيو ::

 

 

هرگونه استفاده ازمطالب اين وبلاگ بدون اجازه ممنوع است، بجز در وبلاگها