حیرانی

. . . . . . . . . . . . . . . .::  Saturday, December 08, 2001 :::

آدماي كم جنبه!

ما تو شركت يه تخته سفيد ( وايت برد) داريم كه كارامونو رو اون می نويسيم. از اونجا كه من كشته مرده شعرم ( و يه مقدارهم تنم مي خواره ) هر چند روز يه بار, تو جاهاي خالي اون , قسمتي از يه شعر رو مي نويسم . البته اگه بخوام راستشو بگم, اول يه نفر ديگه شروع كرد و من هم وسوسه شدم بهش جواب دادم .( گفتم كه تنم مي خواره) و اين كار هر چند روز يه بار ادامه داره . حالا امروز اين همكاراي كم جنبه ما گير داده بودن كه حتما يه رابطه اي بين شما هست. حالا خوبه , از همون اول كه يه دختر مياد شركت , من رسما كناره گيري خودم رو اعلام مي كنم و مثل بعضيا نيستم كه يه خانم بياد شركت از ورود تا خروجش اونو همراهي كنم, و الا فكر هاي ديگه اي هم مي كردن.
حتما ميگين اين ياشار چقدر خالي مي بنده. نه به خدا , اونقدر كار آموز اومده رفته كه من اصلا نه روشونو ديدم نه اسمشونو فهميدم. فكر هم نكنين كه عيب و ايرادي دارم . نه ! حداقل موقع استخدام از نوك پا تا موي سر آزمايش شدم. البته اينو به اين خاطر گفتم كه مستند باشه والا خودم هيچ شكي نداشتم.
وقتي رفتارهاي بعضي از همكارا مو با خانوما مي بينم چندشم ميشه و احساس حقارت مي كنم. به خاطر همين زياد نمي ذارم همكاراي خانوم بخصوص دخترا بهم نزديك بشن . بيچاره ها پشت سرم چه حرفا كه نمي زنن .حتما ميگن چه بداخلاقه , بيچاره اوني كه مي خواد زنش بشه. حالا نمي دونن من تو خونه اونقدر مزه ام كه به غذا نمك نمي زنم. يادم نرفته بگم آشپز آشپزم و بر خلاف بعضيا كه به نجف عزيز به خاطر نوشتن كتاب آشپزي گير دادن من خيلي هم ازش ممنونم. اما با ظرف و لباس شستن ميونه اي ندارم هرچند , خانومه آينده مون امر كنن ما تسليميم.
داشتم مي گفتم: يكي از همين همكارها اونروز گير داده بود كه چرا يكي از اين همكارهارو نمي گيرم. نمي دونم منظورش كدوم يكي بود بايد ته و توشو دربيارم ببينم اين وسط چقدر گرفته معامله رو جوش بده و ما رو بندازه تو تله طرف. منم كه خيلي وقت بود يه حرف تو دلم مونده بود و سنگيني مي كرد نه گذاشتم نه برداشتم بهش گفتم : مگه ميذارين ,تا يه دختر مياد شركت شما كه متاهليد اونقدر دوروبرش بو مي كشين واز اونجاهاش ميگين كه حالمو بهم ميزنين. بيچاره همكارمون كه جاي پدرمه اونقدر شوك زده شده بود چيزي نتونست بگه. منم كه بعد از مدتها كه روم نمي شد بهشون بگم كارشون درست نيست حرف دلمو گفتم ويه مقدا ردلم خنك شد حالا پشت سرم هر چي مي خوان بگن . حرف حساب جواب نداره. مگه خودشون دختر ندارن؟.
جالبتر اينه كه يكي از همين همكارا كه خيلي تو نخ خانمها و دختر هاي شركت بود بازنشست شد رفت . شنيديد ميگن كافر همه را به كيش خود داند. چند سال بعد دخترش واسه كار آموزي اومد شركت. كار باباش اين شده بود كه هر روز دو سه بار زنگ بزنه حال دخترشو از همكارا ( شريك جرمها) ي سابقش بپرسه تا نكنه يه نفر هوس كنه باهاش لاس بزنه. البته خدا وكيلي دختر خوبي هم داشت . اگه باباش هم مثل خودش بود يكي از اين دوستان حالا داماد شده بود وبه يك جايي رسيده بود افسوس گلي تو شوره زار بود.
اينو گفتم بدونيم كه جامعه مون به گند كشيده ميشه كار خودمونه. بقيه شم بمونه براي فردا كه شرحش مفصله.

::  yashar 20:27 [+]  ::

نام وبلاگ از کتاب جاناتان مرغ دریایی برگرفته شده است و در زبان ترکی به معنای پرتاب کننده جان می باشد.
از نوشته های دیگران :
خدایِ نوح وی را به همسر و پسرش آزمود و خدایِ ابراهيم به اسماعيل و خدایِ يعقوب به يوسف و خدایِ يوسف به زليخا و خدایِ سليمان به بلقيس و ... من نه به خدایِ نوح و ابراهيم و يعقوب و يوسف و سليمان، که به خدای آدم و حوا سجده ميکنم که در امتحان و در عذاب، اين دو را از يکديگر جدا نکرد

از «عرائض»

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هیچ پیچیدگی در این صدا نیست

تويي كه مي پيچي در من؛

نفس شمعداني ها را به سر انگشتانم؛

رويايي اقاقيا را به تاب گيسوانم؛

وبند بند وجودت را به پايم

از « در آستانه »

از نوشته های قبلی :
بی حضور تو
قاب خالی اين پنجره
نقش دلتنگيم را می زند
بهار يا پاييز
تابستان يا زمستان
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
همیشه
من تمام می شوم
قبل از
آخرین صفحه کتاب

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بر لبانت نقشی ست
مانده از هزار سال
تا بيايم
جانش دهم
تا
تنم فرو کشی
جانم پرواز دهی

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هر گئجه
الیمده
یازیرام
گله جکسن
هر گونوز
آننیمدا
یازیسان
گلمیه جکسن
* * *
هر شب
بر دستانم
می نویسم
می آیی
هرصبح
بر پیشانیم
می نویسی
نمی آیی
- - - - - - - - - - - - - - - - - -  - -
گلها روییده اند

چشمه ها جوشیده اند

و من

به جستجوی تو

بهترین آواز قناری را

پر داده ام

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 

كاش !

گياهي بودمي

روییده بر صخره اي

چنگ انداخته در

دل سنگي

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

من ابراهيمم
همه بت ها را شكسته ام
جز بت بزرگ
كه گذاشته ام
هر كدامتان خود بشكنيد
 
ابراهيم مختاري  هستم
متولد1351 در شهرستان ميانه, از شهرهاي آذربايجان, ساكن تهران
ليسانس رياضي كاربردي از دانشگاه صنعتي شريف
شغلم مديريت شبكه و پايگاه داده اوراکل هست.
اولين كتاب هايي كه خواندم ، كتابهاي صمد بهرنگي بود و از كودكي با الدوز و ياشار دوست بودم. اولين بار كه وارد محيط اینترنت شدم و اسم مستعار خواست، بي معطلي ياشار را تايپ كردم و از آن زمان شدم ياشار .
دوستانی خوب :

شعرهای شاملو 1 ، فروغ ، سهراب ، جلالی
برادران كارمازوف (داستایوفسکی)
زوربای یونانی / سرگشته راه حق/ مسیح باز مصلوب  ( کازانتزاکیس)
پیامبر و دیوانه ( جبران خلیل جبران)
سمفوني مردگان(معروفی)
جان شيفته (رومن رولان)
ناتور دشت (سلینجر)
سوشون( سیمین دانشور)
طاعون / بیگانه ( کامو)
كيمياگر ( کوئیلیو)
جاناتان مرغ دريايي ( ریچارد باخ)
كوري (ساراماگو)
درتنگ / مائده های زمینی ( ژید)
دنياي سوفي ( یوستین گردر )
 

 ....

 

:: آرشيو ::

 

 

هرگونه استفاده ازمطالب اين وبلاگ بدون اجازه ممنوع است، بجز در وبلاگها